هر جمعه به انتظار دیدنت، چشم به آسمان میدوزیم
هر جمعه به انتظار دیدنت، چشم به آسمان میدوزیم و مسیر آبی آمدنت را با گلواژههای دعا فرش میکنیم و بیخستگی، نشانههای حضورت را یک به یک پشت هم، بر دلمان نقاشی میکشیم. به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی سلام دنا، اسفندها دود کردهام بهراهت، راهی که از خورشید آغاز میشود و میان ستارهها معبر […]
هر جمعه به انتظار دیدنت، چشم به آسمان میدوزیم و مسیر آبی آمدنت را با گلواژههای دعا فرش میکنیم و بیخستگی، نشانههای حضورت را یک به یک پشت هم، بر دلمان نقاشی میکشیم.
به گزارش پایگاه خبری – تحلیلی سلام دنا، اسفندها دود کردهام بهراهت، راهی که از خورشید آغاز میشود و میان ستارهها معبر میگشاید و پا بر خاک دل عاشقانش بر زمینی که زمینیهای منتظر، با آب دیده، آبفشانی کردهاند مقدمش را، نرم میگذارد و لبخندش کافی است تا همه روزهای انتظار، از خاطر دور شوند.
همه از شوق دیدن روی تو چشمهایمان را پر از گل یاس کردهایم، آسمانی که گاه به دلتنگی تا پایان روزهای انتظار، از آبی به سیاه میگراید و باز نمیآیی.
مسافران زمین روزها بیقرار و شبها در سکوت، غم ندیدنت را به نوای دعای فرج از خاطر پاک میکنند و دو دست دعا به سمت آسمان نشانه میروند، آسمانی که تو از آن خواهی آمد.
روزها از پی هم در گذری حسرت آلود، میگذرند و عمرمان به لحظات آخر نزدیک میشود و بیخستگی، انتظار قدومت را همچون سرودی از ژرفای دل زمزمه میکنیم و اممن یجیب میگوییم و واژههای دعا را به سمت خدا روانه میکنیم شاید دعایمان مستجاب شود و بیایی.
بس فراز و نشیب دارد این مسیر عشق، چه سنگلاخ راهی است پر از خار مغیلان که پا و دل با هم میخراشد، و همچنان منتظر ماندهام که در کدامین سوی مسیر آسمانی آمدنت، چشم به راه بمانم تا بیایی و نقطه پایان بر همه دلهرههایم بگذاری، که تردید نداریم خواهی آمد، میرسد آن روز که اشک شوق بهجای اشک دلتنگی از دیدگان بر مژه جاری سازم و کاش آن روز در شمار یارانت باشم.
سخت است ماندن در راه تو، میدانم، سختتر از ماندن در جمع منتظران. دل دریایی میخواهد و سینهای فراخ تا تحمل عدل و داد تو را داشته باشد و به آنچه حکم میدهی به تردید ننگرد. چشمها را شستنی دوباره میخواهد، با آبی زلال، آب چشمهای خالص، تا بصیر شود هرکه نگاهش به مسیر آمدنت خیره مانده است.
امروز بیش از هر زمان دیگر انتظار آمدنت را کشیدهام، همزمان با سرخی افق، چشم گشودهام به کتاب دعای هر روزهام، الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ میگویم و اقرار میکنم به درگاه خداوندیاش که؛ خدایا بزرگ شد بلا و گرفتارى و آشکار شد راز پنهانى. و باز با دیدهای که پرده اشک بر مردمک دیده کشیده است و دلی که میلرزد از همه خطاها نجوا میکنم وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ و انقطع الرجاء وَضاقَتِ الاَرْضُ وَمَنَعَتِ السَّماَّءُ.
بیشک زمین بر ما تگ شد و آسمان بیش از هر زمانی بخیل است بر بندگان.
تکرار میکنم واژههای دعا را و با دل میخوانم و انت المستعان والیک المشتکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّهِ وَ الرَّخاَّءِ، باورم هست که تو یاری دهندهای و برای دعا و شکوه تنها به تو اعتماد دارم و به سمت درگاه تو دست نیاز دراز میکنم.
هیچ یاری دهندهای جز خدای آفریننده و محمد و آل مطهر او نیست، همانهایی که خدا فرمانبرداریشان را بر ما واجب کرد، به واسطه مقامی که نزد او دارند، پس فرج تو را ای امام مهربانیها، ای سبزترین نور، ای مهدی موعود، از خدا میخواهم و برای این خواسته، خدا را به عزت محمد و آل محمد، سوگند میدهم که بالاترین سوگندها است. ففَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قریبا ٬ کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ،
پس مدام در خفا و پیدا زمزمه میکنم آنقدر که واژهها بر دلم حک شود و ماندگار. اکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیان وانصرانی فانکما ناصران، را میخوانم و اشراف دارم که تنها یاری دهنده و کفایت کننده خداوند و اهل بیت هستند و بس.
آرام میگیرم با الْغَوْثَ گفتن و تقاضا میکنم که این دل شکسته را در کنار تمام دلشکستگان منتظرت دریابی، عجله کنی برای آمدنت که چشم به راهیم و منتظر،
امروز همچون همه جمعههای آمدنت، بیقراری را در وجود تک تک دلدادگانت میتوان حس کرد، همانهایی که معرفتشان به زلالی اشکهایی است که در خفا و پیدا ریختهاند میریزند و بوستان وجودشان را برای مقدمت آبیاری میکنند.
مولای من! در این دنیا انسانهایی هستند که با زبان دل دعای فرجت را میخوانند و دلشان را به یمن ورودت در هر جمعه چراغانی میکنند.
یا صاحب الزمان! نبودنت را کتمان نکردهام و هنوز و پس از گذشت این همه سال، با حد غربتت عجین نشدهام.
آقا ببخش که در باتلاق نفس گرفتار شدهام، تنها برای اینکه دعایت نمیکنیم. آقا ببخش که کوچه پس کوچههای شهر از من از برای آمدنت آمادهتر از دلهایمان شده است، گاه چراغهای دلمان خاموش میشود و همان وقت به فکر روشن ماندن چراغانی و نورافشانی کوی و برزن هستیم.
ای آرزوی بهاران! داستان یوسف را شنیدهام و شرمندهام؛ میدانم که گناه ما چاه غیبتت شده!!!
همیشه گفتهایم کاش این جمعه بیای و حالا حکایتمان شده دعا پشت دعا برای آمدنت، اما امان از گناه پشت گناه که خاکریزی است بر سر راه آمدنت!
مولای من! در چهار راه زمان در گذر باد عزم آن دارم اگر روزی روز من باشد شهر زیبای عشق را با تصویر تو ای قاصد لبخندها بر پا سازم.
آقاجان در سالروز میلادت، زمین و انسانهایش صبورانه به انتظار آمدنت نشستهاند و فرشتگان آسمان را به استقبالت فرستاده تا بیایی و تشنگان را سیراب کنی…
انتهای پیام/ متن از زینب شهریاری
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید