حکایتی از سحرگاه میلاد حضرت مهدی(عج)
حکایتی از سحرگاه میلاد موعوددر روایات فراوان، از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلَّم)نقل شده است که مردی از خاندان او به نام مهدی(علیه السلام) قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون خواهد ساخت. فرمانروایان ستمگر عباسی با اطلاع از این روایت در پی آن بودند که در همان ابتدای ولادت امام مهدی(علیه السلام) […]
حکایتی از سحرگاه میلاد موعود
در روایات فراوان، از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلَّم)نقل شده است که مردی از خاندان او به نام مهدی(علیه السلام) قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون خواهد ساخت. فرمانروایان ستمگر عباسی با اطلاع از این روایت در پی آن بودند که در همان ابتدای ولادت امام مهدی(علیه السلام) او را به قتل رسانند. بنابراین از زمان امام جواد(علیه السلام)، زندگی امامان معصوم(علیهم السلام) با محدودیت های بیشتری همراه گشت و در زمان امام حسن عسگری(علیه السلام) به اوج خود رسید به گونه ای که کمترین رفت وآمد به خانه آن بزرگوار از نظر دستگاه حکومت، مخفی نبود.
پیداست در چنین شرایطی باید تولد آخرین حجت حق و موعود الهی در پنهانی و به دور از چشم دیگران می بود. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم از جریان ولادت امام مهدی(علیه السلام) بی اطلاع بودند و تا چند ساعت پیش از تولد نیز، نشانه های بارداری در نرجس خاتون مادر بزرگوار امام دوازدهم دیده نشد.(1)
حکایتی از بانوی امین
روایتی از حکیمه خاتون عمه امام عسگری(علیه السلام) وجود دارد که حاکی از این است که امام در سال 255 هجری متولد شده اند. حکیمه خاتون، [عمه امام حسن عسگری(علیه السلام)،خواهر امام هادی(علیه السلام) و دختر امام جواد(علیه السلام)] فرمودند: امام حسن عسگری(علیه السلام) کسی را دنبال من فرستاد و وقتی که نزد ایشان رفتم، به من فرمود:
« ای عمه افطار نزد ما باش، چون این شب، شب نیمه شعبان است و خداوند به زودی و در این شب، حجتش را ظاهر خواهد نمود که او حجت خداوند در زمین است.»
حکیمه خاتون پرسید: مادر او کیست؟
امام(علیه السلام) فرمودند: نرجس.
عرض کرد: خداوند مرا به فدای شما نماید، به خدا قسم، در او نشانه ای از بارداری نیست؟!
حکیمه خاتون می فرماید: داخل خانه رفتم و هنگامی که سلام کردم و نشستم، نرجس خاتون آمد تا کفش های مرا از پایم درآورد و گفت: ای خانم من و ای خانم خاندان من، حال شما چطور است؟
حکیمه خاتون می فرماید: ای دخترم، خداوند در این شب فرزندی به تو می بخشد که در دنیا و آخرت، سید و سرور است. در این هنگام نرجس خاتون خجالت کشید و شرم و حیا کرد.
باید تولد آخرین حجت حق و موعود الهی در پنهانی و به دور از چشم دیگران می بود. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم از جریان ولادت امام مهدی(علیه السلام) بی اطلاع بودند و تا چند ساعت پیش از تولد نیز، نشانه های بارداری در نرجس خاتون مادر بزرگوار امام دوازدهم دیده نشد.
حکیمه خاتون می فرماید: هنگامی که از نماز عشا فارغ شدم افطار نمودم و خوابیدم. پس در نیمه شب برای نماز شب برخاستم و از نماز فارغ شدم، درحالیکه او خوابیده بود و اتفاقی برایش پیش نیامده بود، سپس خوابیدم. سپس با ترس از خواب پریدم، درحالیکه او هنوز در خواب بود. پس از چند لحظه ای نرجس از خواب برخاست و نماز خواند و خوابید.
حکیمه خاتون می فرماید: بیرون آمدم درحالیکه در جستجوی طلوع فجر بودم. پس هنگامی که فجر اول شد، او هنوز در خواب بود و برایم شک بوجود آمد که آیا به دنیا می آید؟ در این لحظه امام از داخل اتاق صدا زدند: عمه عجله نکن، امر ولادت نزدیک شده است.
نشستم و سوره سجده و یاسین را خواندم. در هنگامی که من در آن حالت بودم، نرجس با ترس از خواب پرید، پس با سرعت به سوی او رفتم و گفتم: بسم الله علیک. آیا چیزی حس می کنی؟
گفت: بله، ای عمه.
به او گفتم: نفست را جمع کن و به قلبت فشار بیاور؛ این همان چیزی است که قبلاً به تو گفتم.
حکیمه خاتون می فرماید: در این هنگام سستی و خستگی ای را احساس کردم و به خواب فرو رفتم. هنگامی که به هوش آمدم، پرده ها کنار رفت و دیدم که نوزاد به دنیا آمده و با مواضع هفتگانه اش بر روی زمین سجده کرده است.
نزدش رفتم و او را دیدم که پاک و پاکیزه است. در این هنگام امام مرا صدا زدند که ای عمه پسرم را نزدم بیاور. پس او را نزد ایشان بردم و ایشان دست خود را زیر نشستگاه و کمر او قرار داد، پای او را در سینه خود قرار داد، زبان خود را در دهان او فرو برد، دست خود را روی چشم و گوش و مفصل های او کشید و فرمود: ای پسرم سخن بگو.
امام مهدی(علیه السلام) فرمود:
«أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له و أشهد أنَّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلَّم)» سپس بر امیرالمۆمنین و امامان صلوات و درود فرستاد تا رسید به پدرش و سکوت نمود.
امام عسگری(علیه السلام) به عمه شان فرمودند:
ای عمه او را نزد مادرش ببر و تا به مادرش سلام کند و بعد نزد من بیاور. پس او را نزد مادرش بردم و حضرت به مادرشان سلام نمودند و سپس او را برگرداندم و در اتاق قرار دادم. امام عسگری(علیه السلام) فرمودند: ای عمه هنگامیکه روز هفتم ولادت شد نزد ما بیا.
حکیمه خاتون می گوید: هنگامی که صبح شد رفتم تا به امام عسگری(علیه السلام) سلام کنم و پرده را بردارم تا جویای احوال سرورم، امام زمان(علیه السلام) شوم، اما ایشان را ندیدم. گفتم: ای سرور من فدایت شوم چه شده است؟
امام فرمودند: ای عمه آن را امانت دادیم به کسی که مادر موسی(علیه السلام)، موسی(علیه السلام) را به او امانت سپرده بود.
روز هفتم شد و امام عسگری به عمه شان فرمودند: پسرم را نزد من بیاورید.
حضرت(علیه السلام) را در حالی که در میان پارچه ای بود نزد امام عسگری(علیه السلام) آوردند و حضرت همان کاری که اولین بار انجام داده بود تکرار کرد و فرمود: ای پسرم سخن بگو.
و حضرت مهدی(علیه السلام) گفتند:
«أشهد أن لا إله إلّا الله وحده لا شریک له و أشهد أنَّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلَّم)» سپس بر امیرالمۆمنین و امامان صلوات و درود فرستاد تا به پدرش رسید سکوت نمود و سپس این آیه را تلاوت کرد:
« بسم الله الرحمن الرحیم و نرید أن نمُنَّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمةً و نجعلهم الوارثین. ونُمَکِّنَ لهم فی الأرض و نُری فرعونَ و هامانَ و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»(سوره قصص/آیه5و6)(2)
حضرت مهدی (علیه السلام) پس از تولد حدود پنج سال تحت سرپرستی پدر بزرگوارشان به صورت نیمه مخفی زندگی کردند. یکی از کارهای مهمی که پدر بزرگوارشان انجام دادند این بود که حضرت مهدی(علیه السلام) را به بزرگان شیعه معرفی کردند تا در آینده در مسئله امامت دچار اختلاف نشوند.
منابع:
کمال الدین/جلد2/صفحه424.
منتخب الأثر/صفحه124-127.
tebyan.net
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید