کد خبر : 923
تاریخ انتشار : یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۴

پیامک چوپان فداکار برای محافظت از پلنگ گرسنه

پیامک چوپان فداکار برای محافظت از پلنگ گرسنه

صفر علی که صدای نعره های پلنگ همچنان در گوشش طنین انداز بود از برادرش خواست با اداره محیط زیست تماس بگیرد تا پیش از آنکه پلنگ به دیگران صدمه بزند یا طعمه شکارچیان بی رحم شود، نسبت به دور کردن آن از منطقه اقدام کنند.

مرد گله دار حتی وقتی سرانجام با حمله پلنگ سمج از پشت سر غافلگیر شد و در جنگ تن به تن با پلنگ خود را در یک قدمی مرگ دید بخاطر نکشتن پلنگ افسوس نخورد.
به گزارش سلام دنا به نقل از  شبکه ایران؛ دستان پینه بسته صفر علی محمدی 50 ساله حکایت از روزهایی دارد که در سرمای زمستان و گرمای تابستان از گله اش مراقبت کرده است او که زندگی اش را بخاطر احترام به حقوق حیوانات به خطر انداخته خود را اهل آبادی گردوه از توابع استان کهگیلویه و بویر احمد معرفی کرده و به گروه زندگی شبکه ایران می گوید :دامدار هستم و از کودکی علاقه زیادی به نگهداری گوسفندان دارم بعد از سال ها کار و زحمت و گله داری خانواده ام بار ها خواسته اند تا دامداری را کنار بگذارم اما من آرامش صحرا ، سکوت کوهستان و مراقبت از گله را به هر کار دیگری ترجیح می دهم با گله داری بود که شب و روز زحمت کشیدم و بچه هایم را بزرگ کردم و بزرگترین آرزوی زندگی ام را که همان درس و رفتن به دانشگاه فرزندانم بود لمس کردم .همیشه بی سوادی را زخم لاعلاج زندگی می دانستم و نمی خواستم تا آنها از درس و دانشگاه محروم شوند .

لحظات دلهره آور در صحرا
او که با طبیعت و گوسفندانش انس گرفته است می گوید: به رسم همیشگی به محض طلوع خورشید و روشنایی هوا گله را به صحرا بردم می دانستم پلنگ گرسنه ای در اطراف گله می چرخد و تنها یک لحظه غفلت کافی بود تا گوسفندان را قربانی کند.به همین خاطر وقتی برف می بارید و در کوهستان لاشه ای برای پلنگ پیدا نمی شد تا شکمش را سیر کند بیشتر حواسم را جمع می کردم و اجازه نمی دادم ، گله در صحرا و روی تپه ها پراکنده شود .

پنج شنبه 3 دی ماه ساعت 12 و 30 دقیقه گوسفندان در صحرا مشغول چرا بودند می دانستم وقت ناهار پلنگ رسیده و تا دقایقی دیگر سرو کله اش پیدا می شود تصمیم گرفتم ،گله را جمع کنم .به محض اینکه به نوک کوه رسیدم متوجه شدم مهمان همیشگی و سرزده صحرا در پشت کوه کمین کرده و برای خوردن گوسفندان لحظه شماری می کند .

پلنگ بسیار گرسنه به نظر می رسید و ترس عجیبی در چشمانش موج می زد و انتظار مبارزه تن به تن را می کشید در حالی که از نگاه های مرموز پلنگ ترسیده بودم، بی توجه گوسفندان را جمع کردم.

اما ناگهان پلنگ غرش کنان از پشت سر غافلگیرم کرد و با پرشی به ارتفاع 10 متر روی سرم فرود آمد و زمین گیر شدم. خلق وحشی گری اش گل کرده بود و قصد داشت تا گلویم را پاره کند آن لحظه مرگ را جلوی چشمانم دیدم .

امیدی به زندگی نداشتم قسمتی از گوشت تنم جدا شده بود اما تسلیم سرنوشت نشدم خواستم یک بار دیگر برای زنده ماندن تلاش کنم کتف دستم در دهان پلنگ بود و درد و خونریزی امانم را بریده بود بالاخره با ضربه چوب دستی ام در حالیکه سعی می کردم پلنگ را دور کنم ، به پایین کوه پرت شدم دقایقی در بی هوشی روی دامنه کوه افتاده بودم.بعد از آنکه حالم بهبود پیدا کرد تلفن همراهم را از جیب کتم در آوردم و با نخستین شماره گوشی ام پیامک زده و بعد تماس گرفتم…
حضور به موقع فرشته های نجات 
صفر علی که زندگی اش را ابتدا مدیون خدا و سپس نیروهای اورژانس 115 استان کهگیلویه و بویر احمد می داند ادامه داد: نشانی دقیق صحرا را به برادرم دادم .

بی هوش و بی رمق روی زمین رها شده بودم صدای فرشته های نجات امید را در دلم زنده کرد آنها دقایقی بعد از نخستین تماس در صحنه حادثه حاضر شده بودند.

پلنگ1
چوپان روستایی که از ناحیه سر و صورت به شدت آسیب دیده و مجروح شده بود؛ با تلاش نیروهای اورژانس 115 به بیمارستان منتقل شده و تحت درمان قرار گرفت.صفر علی که صدای نعره های پلنگ همچنان در گوشش طنین انداز بود از برادرش خواست با اداره محیط زیست تماس بگیرد تا پیش از آنکه پلنگ به دیگران صدمه بزند یا طعمه شکارچیان بی رحم شود، نسبت به دور کردن آن از منطقه اقدام کنند.

صفر علی می دانست پلنگ در آن اطراف زندگی می کند و هر لحظه احتمال دارد از شدت گرسنگی به گله حمله کند اما هرگز نخواست تبر به ریشه زندگی این حیوان کمیاب بزند.
چوپان دلسوز که چند روز بستری در بیمارستان خاطرش را آزرده کرده بود و دلش برای رفتن به صحرا و گوسفندانش تنگ شده بود می گوید: آن پلنگ را هر روز در صحرا می دیدم می دانستم بخاطر بارش برف و سرما گرسنه و خطرناک شده است. نحوه حمله به گوسفندان طوری بود که نگرانم کرده بود اما دلم نمی خواست تله گذاشته و حیوان بیچاره را بکشم.
آروزی چوپان دلسوز 
آرامش در چهره اش موج می زند گویا همنشینی با کوه صحرا به وی درس صبر و بردباری آموخته است می گوید:دوست دارم بعد از این همه سال زحمت و سختی خوشبختی فرزندانم را ببینم و در دلشان غصه ای نداشته باشند .برای خوشبختی و تحصیل شان تا جان در بدن دارم کار می کنم و تسلیم تلخی های زندگی نمی شوم تا ماجراهای اینچنینی در زندگی اتفاق نیفتد انسان قدر نفس هایش را نمی داند .

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

آخرین اخبار

css.php